سه ماهگی (البته با تاخیر :)
اون لحظه که بعد از ساعت ها انتظـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــار دردناک، دکتر روی شکمم گذاشتت و من آروم ماساژت میدادم و چند ساعت بعد که کنارم بودی و داشتم نگاهت میکردم همون لحظه فهمیدم که چقدر دووووست دارم ... و حالا بعد از سه ماه وقتی موقع شیر خوردن تو چشمهام نگاه میکنی و یه آغــــووو و خنده میکنی و به خوردن ادامه میدی میفهمم که چه خوووب خودتو تو دلم جا کردی و منو دوباره عاشق کردی